چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن؛ تبر به دوش، بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی
برای عدّه ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد، نیامدی
مـــهــــدی جــــان
سئوالی ساده دارم از حضورت
من آیا زنده ام وقــــت ظهورت؟!...
اگر که آمـــــدی من رفته بودم
اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جـــــان بگیرم
بیایـــــم در رکاب تو بمیــــــرم
::: شنبه 89/4/19 ::: ساعت 1:39 صبح :::
  توسط جواد ربیعی
نظرات شما: نظر
نظرات شما: نظر